عنوان ندارد

ادم ها همیشه وقتی قدر داشته هایشان را میفهمند که دیر است ...

که دیگر ندارنشان

مثلا من دقیقا همین الان میفهمم که همان لپ تاپ قراضه ای که همیشه بابت گیر کردن ها و صفحه ال سی دی خرابش غر میزدم چقدر از بی لپ تاپی بهتر بود و کارم را راه می انداخت

چقدر دلتنگ نوشتن با صفحه کیبوردم و صدای تیک تیک کلیدهای کیبورد ...

انقدر حرف دارم که ندانم از کدام بگویم

از رابطه ی مجدد پو با سالی .. یا حرف هایی که عین فقط و فقط برای دراوردن حرص من میزند و گاهی دلم میخواهد باورش کنم حتی

از عین سینی که گاهی واقعا حوصله سر بر است برایم و مجبورم تحمل کنم ...

از بهم خوردن مجدد رابطه ی پو و سالی بعد از یک ماه و پانزده روز ...

از تخیلات و توهمات ذهنی ام که حتی در اینجا هم جایی ندارد ...

چه دلم پر است ...

از گذراندن روزهایی که می توانم جز بدترین روزهای زندگی ام به حساب بیاورمشان ...

از حس فرق شدن و دست و پا زدن

از دلتنگی برای دلتنگ یکی شدن ...

از افسوس ها و ای کاش هایی که دیگر عادی ست برایم

  • من :)

نظرات  (۱)

سهیلا .. ❤
خوبی؟
همه چی عارومه ؟
دلم بسی بسی برایت تنگولیده عست دختر ..

💔😻😍

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی